عزیزکم

هفته بیست و هشتم

  الان که دارم می نویسم بابا خوابه و تو با من بیداری. اونقد محکم پاهات رو می کوبی انگار می خوای میز رو  بکشی عقب تر  تا راحت تر جا به جا بشی ، حسه خیلی قشنگیه ، لذتی وصف نشدنی، اینکه هستی و  مدام با تکونات اینو یادآوری میکنی.  دیگه اینقد بزرگ شدی که لازم نباشه بابا حست کنه ، می تونه کامل ببینه که داری از این طرف به اونطرف می ری. بابا که  شروع میکنه به حرف زدن، تو هم شروع میکنی به تکون خوردن.   پسره قشنگم ، هر روز که میگذره بیشتر سعی میکنم تو ارامش باشم تا تو هم سهمت رو از این آرامش ببری روزای خوبی رو  پشت سر نذاشتیم ، بعد از اون اتفاقات تلخ که از قبل از عید تا سه هفته پیش ادامه داشت. ...
8 خرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عزیزکم می باشد